دیگر نمی خواهم تو را

 
دیگر اگر گریان شوی ، چو شاخه ای لرزان شوی، در اشکها غلطان شوی
دیگر نمی خواهم تو را
دیگر اگر محرم رازم شوی ، شکسته چون تارم شوی ، تنها گل نازم شوی
دیگر نمی خواهم تو را
دیگر اگر باز گردی از سفر ، آواره گردی در به در ، شب نخوابی تا سحر
دیگر نمی خواهم تو را
  دیگر اگر باز گردی از خطا ، دنبالم آیی به هر کجا ، ای سنگدل ای بی وفا
دیگر نمی خواهم تو را
 
          

از نو شروع خواهم کرد .

به همه عاشقان شکست خورده. باور کنید میشه از نو شروع کرد سخته ولی میشه باید گذشته رو فراموش کردو گفت: غم دیگه بسه نازنین       هرکی نموندش به درک
درمدت جدایی از عشقم فکر کردم زندگی تموم شده ولی امروز روز دیگریست
درآرزوهایم بکردم من خیال                 
                زندگی تنها تویی
درنیلگون آسمانی ام بدیدم من تو را
                       که ماهتابم تنها تویی
روزها در پی هم میگذشت و من
         به خود باوراندم که
                   همه چیزم تنها تویی
تا آنکه تو رفتی
امروز ولی روز دیگریست
           امروز ولی آفتاب من دیگر تو نیستی
به دنبال مهتابی دیگر میگردم تا آسمان زندگیم را نور باران کند و ستاره ها را به دورم برقصاند
و به او بگویم که
               زندگی تنها تویی

دوستت دارم مثل سابق

تنها در بسترم آرمیده ام
و به این می اندیشم که چقدر به تو نیاز دارم
آه، مرا فرصتی ده تا بار دگر تو را نگاه کنم
اگر می دانستم که......
آن آخرین باری است که با تو هستم
در بر می گرفتمت و هرگز اجازه نمی دادم؛بروی
عزیزم،اندکی مهربان باش
از تو تمنا می کنم
بگذار نشانت دهم که چقدر دوستت دارم
این حقیقت دارد
دلتنگ برای نوازشت هستم
و همچنان دوستت دارم
در اینجا روز دیگری می آید
و نمی دانم آیا می توانم آنرا به سر برم یا نه!
آه،فهمیدم که رها بودن بسیار آزار دهنده است
از دردی گریزانم
و هرگز نمی خواهم آنرا با خود داشته باشم
آه، چقدر به تو نیاز دارم تا آنرا از من برهانی
همیشه فکر می کردم باید بر تو چیره شوم
اما حالا می دانم که واقعا قدرت این کار را ندارم
اگر فقط می توانستم به تو بفهمانم
برای شروعی دیگر دنیا را نثارتو می کنم

 

دختر تنهایی شب

کوچه پس کوچه های غربت

پیراهنی نو بر تنم بافتیدی
و بر قلب ام هیچ
می دانی ؟
از ترس روزی که مبادا گدایی محبت ات کنم
دست در گریبان جیب فرو بردم
جرس ها را خاموش
و شترها را آزاد باش
گر چه باد را فرمان ایست باش دادم
اما گریخت
به دنبالش که رفتم
آنچنان در کوچه پس کوچه های غربت آشنا بود
که گم ام کرد
من ماندم و امتداد دیوارها و باد در رفته ای و جرسی در دست
و بویی افسار گریخته
و قلمی که هوای تو را بر سر داشت
 از تو نوشت
تا به این جا رسیدم
من ماندم و امتداددیوارها و باد در رفته ای و جرسی در دست
 و بویی افسار گریخته

 
 
هیچ گاه نمیتوان درجاده سرگردانی سبقت گرفت ، هیچ چیزی به بی صدایی زمان ازکنارانسان نمیگذرد پس فردای روشنت را امروزآغازکن ، که امروزهمان فردای روشنت است که دیروز درانتظارش بودی .