باز کن پلک های چشمت را، یک پیاله شراب می خواهم
امشب از دست های تو باران، از تنت آفتاب می خواهم
امشب آیینه وار آمده ام، تا تو را منعکس کنم در خود
چهره ات را فقط همین یک شب، ساده و بی نقاب می خواهم
آبشار نگاه تو باران، با تو هستم پری دریایی
قطره قطره ببار و جاری شو، ماهی ام از تو آب می خواهم
گیسوانت تداوم یلدا، برکه ها در سکوت می میرند
از تو امشب که سرد و تاریک است، آسمانی شهاب می خواهم
من تو را مثل شعر ناگفته، در پس پشتِ ناخودآگاهم
مثل رویای پاک سیّالی، در فراسوی خواب می خواهم
ل ـ لبانت چه قدر می لرزند، ب بگو این که کار سختی نیست
ن ـ نگاهم بکن که آمدم از، ل لبانت جواب می خواهم
دختر کرت های تاکستان، صاحب سرزمین شیدایی
باز کن پلک های چشمت را، یک پیاله شراب می خواهم
سالها پیش به من می گفتی
که مرا هیچ دوست می داری
گونه ام گرم شد ز سرخی شرم
شاد و سر مست گفتمت آری
باز دیروز جهد می کردی
تا زعهد قدیم یاد آرم
سرد و بی اعتنا تو را گفتم
که دگر دوستت نمی دارم
ذره های تنم فغان کردند
که خدا را دروغ می گوید
جز تو کامی ز کس نمی خواهد
جز تو یاری ز کس نمی جوید
دوستت دارم و نمی گویم
تا غرورم کشد به بیماری
گر چه می دانم این حقیقت را
که دگر دوستم نمی داری
خدایا تو تنها کسی هستی که می دونی من دروغ نگفتم !!!!