غرور

 سالها پیش به من می گفتی
  که مرا هیچ دوست می داری    
 گونه ام گرم شد ز سرخی شرم 
    شاد و سر مست گفتمت آری
 
     باز دیروز جهد می کردی
         تا زعهد قدیم یاد آرم
    سرد و بی اعتنا تو را گفتم
      که دگر دوستت نمی دارم
 
      ذره های تنم فغان کردند
    که خدا را دروغ می گوید
جز تو کامی ز کس نمی خواهد
 جز تو یاری ز کس نمی جوید
 
     دوستت دارم و نمی گویم
     تا غرورم کشد به بیماری
 گر چه می دانم این حقیقت را
      که دگر دوستم نمی داری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد