به چشم من نگاه نکن ، دوباره گریت می گیره
ساده بگم که عشق من ، باید تو قلبت بمیره
فاصله بین من و تو ، از اینجا تا آ سموناست
خیلی عزیزی واسه من ، ولی زمونه بی وفاست
قسم نخور که روزگار ، به کام ما دو تا نبود
به هر کی عاشقه بگو ، غم که یکی دو تا نبود
بگو تا وقتی زندهام ، نگاه تو سهم منه
هر جای دنیا که باشی ،دلم واست پر میزنه
برای این در به دری ، تو بهترین گواهمی
دروغ نگو ، که می دونم همیشه چشم به راهمی
فرصتی نیست تا بیندیشم
فرصتی نیست تا رسیدن مرگ
من به امید قطره ای باران له شدم زیر دانه های تگرگ
فرصتی نیست تا بیندیشم
وقت رفتن همیشه نزدیک است
جاده ها پر ز اشتیاق منند
آسمان هم همیشه تاریک است
فرصتی نیست تا بیندیشم
شعله شمع رو به خاموشیست
لحظه ها را ز یاد خواهم برد.
آره پیروز شدم قلب غمو شکستم
قصر عشق و فتح کردم ، تو دلش نشستم
به فلک چیزی نگفتم ، نکنه چشم بزنه
عهد و پیمونی رو که با سادگی های تو بستم
نه گلایه نه شکایت نه یه بغض بی نهایت
یک شروع تازه دارم ، یه ترانه یک حکایت
صاف و ساده ، پاک و معصوم ، عشقو تو چشات میدیدم
واسه به تو رسیدن ، دیگه هیچ غمی ندیدم
آره پیروز شدم قلب غمو شکستم
قصر عشق و فتح کردم ، تو دلش نشستم
به فلک چیزی نگفتم ، نکنه چشم بزنه
عهد و پیمونی رو که با سادگی های تو بستم
میخوام حالا پرش کنم ، سفر به شهر عشق کنم
فرمانده باشم تو خوشی ،زندگیمو بهشت کنم
آره فرداها قشنگه ، دل واسه فردا خیلی تنگه
دل دیگه قهرمان شد ، با غصه ها بجنگه
آره پیروز شدم قلب غمو شکستم
قصر عشق و فتح کردم ، تو دلش نشستم
به فلک چیزی نگفتم ، نکنه چشم بزنه
عهد و پیمونی رو که با سادگی های تو بستم
از زندگی از این همه تکرار خسته ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته ام
دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه
امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام
دل خسته سوی خانه تن خسته می کشم
آوخ ... کزین حصار دل آزار خسته ام
بیزارم از خموشی تقویم روی میز
وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام
از او که گفت یار تو هستم ولی نبود
از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام
تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید
از حال من مپرس که بسیار خسته
باز کن پلک های چشمت را، یک پیاله شراب می خواهم
امشب از دست های تو باران، از تنت آفتاب می خواهم
امشب آیینه وار آمده ام، تا تو را منعکس کنم در خود
چهره ات را فقط همین یک شب، ساده و بی نقاب می خواهم
آبشار نگاه تو باران، با تو هستم پری دریایی
قطره قطره ببار و جاری شو، ماهی ام از تو آب می خواهم
گیسوانت تداوم یلدا، برکه ها در سکوت می میرند
از تو امشب که سرد و تاریک است، آسمانی شهاب می خواهم
من تو را مثل شعر ناگفته، در پس پشتِ ناخودآگاهم
مثل رویای پاک سیّالی، در فراسوی خواب می خواهم
ل ـ لبانت چه قدر می لرزند، ب بگو این که کار سختی نیست
ن ـ نگاهم بکن که آمدم از، ل لبانت جواب می خواهم
دختر کرت های تاکستان، صاحب سرزمین شیدایی
باز کن پلک های چشمت را، یک پیاله شراب می خواهم
سالها پیش به من می گفتی
که مرا هیچ دوست می داری
گونه ام گرم شد ز سرخی شرم
شاد و سر مست گفتمت آری
باز دیروز جهد می کردی
تا زعهد قدیم یاد آرم
سرد و بی اعتنا تو را گفتم
که دگر دوستت نمی دارم
ذره های تنم فغان کردند
که خدا را دروغ می گوید
جز تو کامی ز کس نمی خواهد
جز تو یاری ز کس نمی جوید
دوستت دارم و نمی گویم
تا غرورم کشد به بیماری
گر چه می دانم این حقیقت را
که دگر دوستم نمی داری