آتش عشق
 
کاش آلان آغوش گرمت سر پناه خستگیم بود
 
         دو تا چشمات پر از اندوه
 
          واسه دل شکستگیم بود
 
آرزوم اینه که دستام توی دستای تو باشه
 
                    تنگیه این دل عاشق با نوازش تو واشه
 
واسه چی
 
خدا نخواسته
 
                    من تو آغوش
 
                              تو باشم
                             
          قول میدم
 
                    با داشتن تو
 
 هیچ غمی
 
 نداشته باشم
 
همه هستی قلبم تو دو حرف خلاصه میشه
 
       عشق تو
 
                    بودن با تو
 
              دو نیاز زندگیشه
 
  پرم از ترانه ی تو
 
 گر چه واژه ها حقیرن
 
 خوبه وقتی نیستی پیشم
 
 اونا دستمو میگیرن
 
راز عشق من و هیچ کس غیر مهتاب نمیدونه
 
تنها شاهد واسه غصه، گریه و تنهاییم اونه
 
وای اگر من این نبودم کاش میشد پرنده باشم
 
تا از این دور بودن از تو بتونم بلکه رها شم
 
یه پرنده شم شبونه
 
                    بکشم پر به خیالت
 
برسم به لونه تو
 
                    بگیرم سر زیر بالت
 
زندگیم رنگ خدا بود
 
 اگه تنها تو رو داشتم
 
             اگه میشد واسه گریه
 
رو شونت سر میگذاشتم

 به چشم من نگاه نکن ، دوباره گریت می گیره

 ساده بگم که عشق من ، باید تو قلبت بمیره

 فاصله بین من و تو ،‌ از اینجا تا آ سموناست

 

 خیلی عزیزی واسه من ، ولی زمونه بی وفاست

 

 قسم نخور که روزگار ، به کام ما دو تا نبود

 

 به هر کی عاشقه بگو ، غم که یکی دو تا نبود

 

 بگو تا وقتی زنده‌ام ، نگاه تو سهم منه

 

 هر جای دنیا که باشی ،‌دلم واست پر میزنه

 

 برای این در به دری ، تو بهترین گواهمی

 

 دروغ نگو ، که می دونم همیشه چشم به راهمی 

 

 

فرصتی نیست تا بیندیشم
فرصتی نیست تا رسیدن مرگ
من به امید قطره ای باران له شدم زیر دانه های تگرگ
فرصتی نیست تا بیندیشم
وقت رفتن همیشه نزدیک است
 جاده ها پر ز اشتیاق منند
آسمان هم همیشه تاریک است
فرصتی نیست تا بیندیشم
شعله شمع رو به خاموشیست
لحظه ها را ز یاد خواهم برد.

آره پیروز شدم قلب غمو شکستم
قصر عشق و فتح کردم ، تو دلش نشستم
به فلک چیزی نگفتم ، نکنه چشم بزنه
عهد و پیمونی رو که با سادگی های تو بستم
نه گلایه نه شکایت نه یه بغض بی نهایت
یک شروع تازه دارم ، یه ترانه یک حکایت
صاف و ساده ، پاک و معصوم ، عشقو تو چشات میدیدم
واسه به تو رسیدن ، دیگه هیچ غمی ندیدم
آره پیروز شدم قلب غمو شکستم
قصر عشق و فتح کردم ، تو دلش نشستم
به فلک چیزی نگفتم ، نکنه چشم بزنه
عهد و پیمونی رو که با سادگی های تو بستم
میخوام حالا پرش کنم ، سفر به شهر عشق کنم
فرمانده باشم تو خوشی ،زندگیمو بهشت کنم
آره فرداها قشنگه ، دل واسه فردا خیلی تنگه
دل دیگه قهرمان شد ، با غصه ها بجنگه
آره پیروز شدم قلب غمو شکستم
قصر عشق و فتح کردم ، تو دلش نشستم
به فلک چیزی نگفتم ، نکنه چشم بزنه
عهد و پیمونی رو که با سادگی های تو بستم

خسته ام

از زندگی از این همه تکرار خسته ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته ام

دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه
امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام
دل خسته سوی خانه تن خسته می کشم

آوخ ... کزین حصار دل آزار خسته ام
بیزارم از خموشی تقویم روی میز

وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام
از او که گفت یار تو هستم ولی نبود

از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام
تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید

از حال من مپرس که بسیار خسته

ولنتاین

ولنتاین
در سده سوم میلادی که مطابق می‌شود با اوایل
شاهنشاهی ساسانی در ایران، در روم باستان فرمانروایی بوده است بنام کلودیوس دوم. کلودیوس عقاید عجیبی داشته است از جمله اینکه سربازی خوب خواهد جنگید که مجرد باشد. از این رو ازدواج را برای سربازان امپراتوری روم قدغن می‌کندلودیوس به قدری بی‌رحم وفرمانش به اندازه‌ای قاطع بود که هیچ کس جرات کمک به ازدواج سربازان را نداشت. اما کشیشی به نام والنتیوس (والنتاین)، مخفیانه عقد سربازان رومی را با دختران محبوبشان جاری می‌کرد. کلودیوس دوم از این جریان خبردار می‌شود و دستور می‌دهد که والنتاین را به زندان بیندازند. والنتاین در زندان عاشق دختر زندانبان می‌شود
 
سرانجام کشیش به جرم جاری کردن عقد عشاق، با قلبی عاشق اعدام می‌شود... بنابراین او را به عنوان فدایی و شهید راه عشق می‌دانند و از آن زمان نهاد و نمادی می‌شود برای عشق!
 
  دوست دارم V

باز کن پلک های چشمت را، یک پیاله شراب می خواهم
امشب از دست های تو باران، از تنت آفتاب می خواهم

امشب آیینه وار آمده ام، تا تو را منعکس کنم در خود
چهره ات را فقط همین یک شب، ساده و بی نقاب می خواهم

آبشار نگاه تو باران، با تو هستم پری دریایی
قطره قطره ببار و جاری شو، ماهی ام از تو آب می خواهم

گیسوانت تداوم یلدا، برکه ها در سکوت می میرند
از تو امشب که سرد و تاریک است، آسمانی شهاب می خواهم

من تو را مثل شعر ناگفته، در پس پشتِ ناخودآگاهم
مثل رویای پاک سیّالی، در فراسوی خواب می خواهم

ل ـ لبانت چه قدر می لرزند، ب بگو این که کار سختی نیست
ن ـ نگاهم بکن که آمدم از، ل لبانت جواب می خواهم

دختر کرت های تاکستان، صاحب سرزمین شیدایی
باز کن پلک های چشمت را، یک پیاله شراب می خواهم

غرور

 سالها پیش به من می گفتی
  که مرا هیچ دوست می داری    
 گونه ام گرم شد ز سرخی شرم 
    شاد و سر مست گفتمت آری
 
     باز دیروز جهد می کردی
         تا زعهد قدیم یاد آرم
    سرد و بی اعتنا تو را گفتم
      که دگر دوستت نمی دارم
 
      ذره های تنم فغان کردند
    که خدا را دروغ می گوید
جز تو کامی ز کس نمی خواهد
 جز تو یاری ز کس نمی جوید
 
     دوستت دارم و نمی گویم
     تا غرورم کشد به بیماری
 گر چه می دانم این حقیقت را
      که دگر دوستم نمی داری

چگونه

عذر مرا به خاطر واژه های دلتنگیم بپذیرید 
زیرا دلتنگی هایم را با کسی جز شما نمی توانم قسمت کنم   .
 
باید که تو را من فراموش کنم اما چگونه
مهرت از دل برکنم  اما چگونه
یادت از یاد برم اما چگونه
نقطه عشقی از میان این همه آدم برخود حک کنم اما چگونه
هر چه هست و نیست در دل به رویش پا نهم اما چگونه
به خود گفتم که عشق را در دل می کشم من اما چگونه  
به تو گفتم می روم گم می شوم دل می کنم اما چگونه
با غرور کودکانه زیر لب گویم من تو را روزی مال خود خواهم کرد اما چگونه
من روزی هزاران بار می میرم اما دل در تپشها، بازم سراغ یار می گیرد
ولی من خوب می دانم دل کنده ای از من، بگو اما چگونه
 

تنهام

تقدیم به همه کسانی که در خلوت تنهاییشان نور خدا می درخشد.
 
کاش می شد که بگویم در دلم چیست خدایا...
باز هم این ره بیهوده به ره کیست خدایا
من به بی چارگی خود و لطف تو ایمان دارم
آه خدایا این چه بلایی است...؟!
نه بهتر نتوان گفت
خدایا این چه خطایی  است
که در این چند ده عمر
کسی از عشق مرا نظری چند نکرد
وبه من خوب نظر کن و بگو
راست می گویند که من دیوانه و مجنون سرابم
قسمم راست نبود
نگهم صاف نبود
حرف من پاک نبود
اما ....
عشق من راست بود خدایا
عشق من پاک بود خدایا
پس چیست این همه آشفتگیم...؟!
دل شکستم باز خدایا..؟!
ره به رهی باز بستم خدایا...؟!
گره بر گرهی سخت بستم خدایا...؟! 
 من چه کردم که این چنین عذابم می دهی بارالاها...؟!